جامعه بشری در چهار حوزه «فرهنگ»، «اجتماع»، «اقتصاد» و «سیاست» نمود مییابد. به عبارتی، هیچ کنش بشری در خارج از این چهار حوزه قابلیت ظهور ندارد. از میان این چهار حوزه، «فرهنگ»، ماهیتی بسیط و گسترده دارد تا آنجا که پارهای متفکران، سه حوزه دیگر را نیز درون حوزه فرهنگ تعریف کردهاند.
فرهنگ به معنای عام، شامل همه آموختهها، اکتسابها، مناسک، ارزشها، هنجارها، سنن، آیین، رسوم، زبان، هنر، قانون و تعلقات فکری و عاطفی ملتی در قلمرو ملی مرزبندی شده میشود.
با این تعریف، پیداست که همه کنشهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی افراد نیز مستقیماً تحت تأثیر فرهنگ و «پهنه فرهنگی» است که در آن زیست کردهاند. پهنه فرهنگی، همان زیست محیط فرهنگی است که مجموعه درک و باور آدمیان را میسازد. اگر یک بازاری، در محاسبه قیمت کالایش طوری عمل میکند که یک ریال به خریدار اجحاف نشود یا مال حرام در حسابش وارد نشود، این را از زیست محیط فرهنگی خانواده و خویشاوندان و نیاکانش گرفته است. نه دستورالعمل سازمان تعزیرات یا دولت و حاکمیت.
اگر مادری به فرزندش یاد میدهد که زباله در خیابان نریزد، راستگو باشد و درستکار، الفاظ زشت بر زبان نیاورد، به حقوق دیگران احترام بگذارد، از ضعیفان دستگیری کند، برای آینده خود و میهنش بکوشد، از اسراف بپرهیزد و از انحراف و ناهنجاری فاصله بگیرد، اینها را از فرهنگی که مادر در آن رشد یافته و تربیت شده، آموخته و پذیرفته است. پیداست که دولتها را راهی به درون خانواده و روابط مادر و فرزند نیست.
آن کارگر یزدی (به نقل از دکتر پاپلی یزدی) که پنجاه «دلو» از چاه آب کشید و موقع حساب دستمزد به صاحبکارش گفت که چهل دلو کشیدم و وقتی صاحبکار گفت خودم شمردم پنجاه دلو بود، او پاسخ داد که چون کتفم درد میکرد، دلوها را پر نکردم و اندکی کمتر آب ریختم. شما پول چهل دلو را بدهید که حلال باشد. آن کارگر، این را از دولت نیاموخته بود، از وزیر و استاندار و فرماندار یاد نگرفته بود. آن را از «فرهنگ» و «زیست محیط فرهنگی»اش آموخته بود که دولتها را بدان راه نیست.
اما به واقع دولتها چگونه میتوانند به دورن فرهنگ نفوذ کنند و آن را با خواستهای خود تغییر دهند، اصلاح کنند، بهبود بخشند و…؟ پاسخ همه جانبه به این پرسش کاری دشوار است. شاید برخی دیدگاهها بر این باشد که همان بهتر که دولتها یارای نفوذ و دستکاری در فرهنگ را ندارند. اما دسترس پذیرترین پاسخ به این سؤال، نظام آموزش و پرورش است. آموزش و پرورش بزرگترین نهاد آموزش فراگیر و رسمی است که کودکان را از پس از خردسالی تا آغاز جوانی در اختیار میگیرد و میتواند به آنها آنچه میخواهد بیاموزاند. به عبارتی آموزش و پرورش میتواند فرهنگ نسل بعد را شکل دهد. چنانکه به عقیده جورج لوکاچ، آموزش و پرورش بزرگترین و قدرتمندترین نهاد تحت سلطه دولتهاست که میتواند ارزشها و باورها و خواستهای دولتها را به نسلهای در حال شکل گرفتن بباوراند یا تحمیل کند.
تجربه عملی نشان میدهد تئوری جورج لوکاچ چندان درست از آب در نیامد. نگاهی به پهنا و عمق جامعه نشان میدهد که ارزشهایی مانند مهربانی، دوستی، سلامت نفس، اخلاق مداری، پرهیز از انواع انحراف و فساد، احترام به حقوق دیگران، قانع بودن به حق خود، رعایت حرمت بیتالمال و… که در نظام آموزش و پرورش ما، به طور مستمر و پیدرپی به نسلهای دهههای پیش آموزانده شدند، اینک تا چه حد در جامعه غریب و مهجورند!
اما آیا دولتها، به واقع هیچ راهی به درون فرهنگ و «فرهنگی کردن» الزامات و ضروریات جدید ندارند؟ طبعاً، به رغم همه ناکامیهای موجود، یگانه راه فرهنگی کردن امور جدید، همان «آموزش» است. آموزش میتواند از مسیر نهادهای رسمی مانند آموزش و پرورش و دانشگاه باشد و میتواند با استفاده از ابزارهای غیررسمی آموزش مانند رسانههای تصویری و صوتی و کاغذی و دیجیتال و مجازی و… باشد.
اما نباید فراموش کرد که یگانه پیش شرط گریز ناپذیر آموزش، «اقناع» است. چنانچه دانش آموز به اقناع نرسد هیچ «بایسته»ای را نمیتوان به فرهنگ او واردکرد. اگر محصل ببیند که معلم او که درس اخلاق داده بود، در خیابان کاری دیگر میکند، هرگز آموزش او را نمیپذیرد. هر چند در امتحان جواب بدهد و نمره هم بگیرد. اگر دانش آموز ببیند آنکه کتاب درس او را تدوین کرده بود، یا آن مدیر آموزش و پرورش یا وزیر یا وکیل یا نماینده مجلس یا پلیس یا قاضی یا به قول حافظ زاهدان جلوهگر، در خلوت کاری دیگر میکنند و به آنچه به او گفتهاند، باور ندارند، اصلاً چه توقعی است که بتوان برای آن طفل فرهنگی از جنس ادعای بیعمل ساخت؟
بیش از چهار دهه است که دولتها با همه توان، آموزش پاکدستی میدهند و به قول یک مقام قضایی آمار و میزان اختلاس به طور تصاعدی بالا میرود. همین طور که در همین مدت، دولتها با همه ابزارهای ممکن بر مقوله حجاب تأکید کردند و نهایتاً با ناکامی در فرهنگسازی پس از این همه مدت، ماجرای گشت ارشاد شهرک غرب و برخورد خشن با آن دختر بیمار و مادرش را به وجود آوردند و ناچار به عذرخواهی شدند.
اینک به نظر میرسد حاکمیت به جای آسیبشناسی مصادیق، باید به این پرسش بنیادین پاسخ دهد که چرا دولتها در فرهنگسازی تا این حد ناکام ماندهاند؟!