به نام خدا
روزی روزگاری
خاطرات غلامعباس حسن پور
قسمت سی و پنجم
اول خرداد ماه سال ۱۳۶۴ در محل کار خود حاضر بودم که ماموریتی از سپاه اراک به من محول شد .
در آن ماموریت می بایست جانباز هفتاد درصد آقای نورعلی غریبی ۲۱ ساله که از بیمارستان مرخص شده بود را به محل اقامتش میلاجرد برسانم .
ایشان در منطقه کردستان روی مین رفته و دو پایش قطع و دو چشمش آسیب جدی دیده بود و چون هنوز جراحتش التیام نیافته بود و درد بسیار داشت با کمی تکان خودرو ناله اش بلند می شد .
پیکانی که در اختیار من بود جلو بندی ضعیفی داشت و می بایست خیلی محتاطانه رانندگی کنم .
آقا ابوالفضل برادر آقای نور علی غریبی نیز همراه ایشان بود .
از مسیر جاده فراهان و سپس جاده ی ساروق به طرف میلاجرد رفتم و مراعات حال ایشان را کرده و مسیر یک ساعته را در دوساعت و نیم پیمودم .
آقای نورعلی غریبی جانباز عزیز و محترم هر چند که روحیه خوبی داشت ، اما از نظر جسمی بسیار نحیف و رنجور بود و با کوچکترین تکان خودرو دچار درد
شدیدی می شد .
ساعت یازده صبح به میلاجرد رسیدم . ایشان را پیاده کردم .
خانواده ایشان خیلی تعارف کردند که ناهار را مهمان آنها باشم اما من نپذیرفته و از راه میان بر به طرف کودزر به قصد دیدار همسر تازه عقد کرده ام رفتم .
مسیر روستای کودزر را گم کردم.
هوا گرم بود .
در بیابان تویوپ خودرو پنچر شد.
در گرمای ظهر چرخ خودرو را تعویض و از عابری که اهل روستای کوت آباد بود مسیر روستای کودزر را جویا شدم و ساعت سه عصر به کودزر رسیدم .
مادر خانمم خیلی تحویلم گرفت و چون آنها ناهار خود را خورده بودند برای من به اصرار خودم غذای حاضری درست کردند .
ایشان با روغن محلی نیمرو و در کنار نیمرو کره و پنیر محلی و سبزی محلی گذاشت و پارچی از شربت شیره انگور هم در سفره گذاشت .
بعد از ناهار دو ساعت استراحت و خدا حافظی کرده و به محل کار خود در سپاه اراک ساختمان باغ فرودس باز گشتم .
و روز بعد به اتفاق آقایان علی اکبر اوسطی ، داود رضایی و ابراهیم آبادی پاسداران مخابرات سپاه اراک به طرف منطقه جنگی جنوب حرکت کردیم .
ساعت چهار صبح به نزدیک پادگان دو کوهه اندیمشک رسیدیم .
قبل از پادگان دوکوهه پیچ خطرناکی وجود داشت و سرعت خودرو نود کیلومتر در ساعت بود که نور چراغ کامیونی از روبرو به چشمم خورد و لحظه ای کنترل خودرو را از دست دادم و با همان سرعت از جاده خارج و به بیابان زدم . خودرو وحشیانه به بالا و پایین پرتاب می شد و سر و صورت سر نشینان به سقف خودرو اصابت می کرد لب و دهان همه ما بر اثر ضربات مکرر آسیب دیده و خون از سر و صورت و دهانمان جاری بود پانصد متر داخل بیابان بدون کنترل حرکت کردم و نزدیک بود که به سنگ صخره مانند بزرگی در مقابل برخورد کنم که با استمداد از خداوند پای خود را روی ترمز گذاشته و خودرو را متوقف کردم .
هر چهار کمک فنر خودرو خرد شده بود .
خودرو را روشن و با هل
دادن توسط سرنشینان و
دنده سنگین به جاده آسفالت رساندم و با سرعت کم و با احتیاط به اندیمشک رسیدیم .
خودرو را به تعمیرگاه برده و چهار کمک آن را به مبلغ دو هزار تومان تعویض نمودم و پانصد تومان هم پول جوشکاری اسکلت خودرو را دادم و سپس به راه خود ادامه داده و به مقر انرژی اتمی لشکر ۱۷ رسیدیم
دو روز بعد هنگام برگشت به اراک برادر همسرم آقای محمد کودزری فراهانی که رزمنده لشکر ۱۷ بود مرخصی گرفت و با ما همراه شد .
نزدیک شهرستان پل دختر به پیشنهاد آقای داود رضایی که ایشان اکنون در قید حیات نیستند جهت آب تنی و شنا به رودخانه پل دختر رفتیم هنگام شنا جریان تند رودخانه در حال بردن آقای کودزری بود که ما چهار نفر با زحمت او را از غرق شدن نجات دادیم و خداوند کمک کرد که از این دو حادثه جان سالم به در بردیم .
خاطره ادامه دارد …