هنر جزو لاینفک سرشت بشری است، بعبارتی نیازهای وجودی آدمی طیف وسیعی از احتیاجات زیستی، فیزیولوژیک، اجتماعی، روان شناختی، حرمت و احترام و شکوفایی و نظم را شامل میشود که در این میان، آن میزانی که فرهنگ و هنر، وجود انسان را سیرآب، قانع و راضی میکند، شاید نتوان نظیر آن را در سایر جنبههای زیستی انسان مشاهده نمود.
موسیقی، تئاتر، سینما، نمایشگاه آثار، شب شعر، جشنوارههای بومی و محلی، کتابت، کنسرت و امثالهم بخش زیربنا و مهم شکل دهنده فرهنگ و تمدن یک جامعهاند و بدون آنها، زندگیامان ماشینی و سرد و بیروح خواهد بود.
در این بازار مکاره هزینه-فایده شخصی، البته کسانی که وارد صنعت فرهنگ و یا بعبارتی فعالیت در بازار هنری میشوند همواره قابل احترام و نیازمند حمایت و همکاری مسئولان و مردماند.
اگر امروز و در این فضای سلطه سنگین عقلانیت منفعتگرای وبری(صرفا دنبال سود مادی بودن در همه روابط بشری) ، کسی جرأت نموده و تلاش میکند نیازهای هنری، فرهنگی و معنوی شهروندان را تأمین نموده و اقدام به برگزاری رویدادهای هنری و فرهنگی مینماید باید دستش را گرفت، به گرمی فشرد و در کنارش بود.
جامعه بی هنر، مرده است، بی تحرک است، مملو از عقده و زخمهای سر باز کرده است، خشونت و پرخاشگری در آن موج میزند، فرزندانش همهی هیجان و احساسات و عقدههای خویش را در تیک آف ماشین پدری و تک چرخ موتور و قلقلهای چند هزار قلیان شهر خالی میکنند که البته این یعنی یک شهر بیمار است، روانش نیاز به تیمار دارد.
آنها-فرزندان و جوانان ما- فضا و فرصتی نیافتهاند، هیجانات خود را در جای درست و بصورت صحیح، تخلیه کنند چراکه اصولا مسئولانی که متولی این امرند، والدینی که وظیفه پرورش آنها را دارند و جامعه و سیستمی که باید بدرستی میراث فرهنگی و انتظارات اجتماعی را به نسلهای مختلف منتقل کند، هیچکدام بهدرستی، به رسالتهای خود عمل نمیکنند و این امر بسیار خطرناک است!
هفته قبل کنسرتی در شهر برگزار شد، نام هنرمندی پرآوازه بر بیلبوردها و فضاهای تبلیغاتی شهر کوچکمان، قرار گرفت، مجموعهای دلسوز اما جوان هزینهای سنگین برای لذت بردن مردم از یک برنامه هنری متقبل شدند، برنامهای که تاکنون شاید کسی جرأت اجرایش را در جایی چون شهر ما نداشت، انتظار این بود که مردم حداقل بخاطر نام و آوازه تاریخی شهر هم که شده دست فرزندان جوان خویش را گرفته و حضور یابند.
اما این نوشتار به هیچ وجه دنبال گله از مردم نیست چرا که در هر صورت، به انتخاب و رفتار مردم باید احترام گذاشت، چه اینکه مردم مسئول خویشند و نه غیر خویش!
روی سخن با مسئولان انتخابی و انتصابی شهرستان است، راستی بزرگواران، وظیفه شما در اینگونه برنامهها چیست و کجاست!؟
شما که برای حضور در چنین رویداد بزرگ فرهنگی حتی نیاز به هزینه نمودن برای خرید بلیط نداشتید و بدون بلیط دعوت شدید، چرا و با چه توجیه درستی در برنامه غایب بودید؟
اگر یک نماینده مردم که از قضا همان شب هم در حوزه انتخابیه حضور داشت، اگر یک فرماندار، اگر یک بخشدار، یک رئیس اداره مرتبط، اگر یک شهردار و اگر اعضای شورایی که یکی از وظایف ذاتیاشان کمک به اشاعه و ترویج مصادیق و مؤلفههای فرهنگی و هنری مردمی است که به آنها رأی دادهاند، در چنین رویدادی حضور نیابند، واقعا کجا باید در میان مردم و ولی نعمتان خویش حضور داشته باشند؟
چه بهانه ای برای عدم حضور مسئولان در یک برنامه مهم هنری مجوزدار که در شهر ما به ندرت اتفاق میافتد، باتوجه به رعایت همه اصول و قوانین مرتبط، میتوان آورد؟
چندی قبل در تنها کنسرت استاد شهرام ناظری در ارومیه بودم که فرزندش حافظ به رسم گلایه در جمع حضار گفت: تعجب می کنم از مسئولان استان که چگونه توانستند به پیشواز استاد مسلم، شوالیه آواز ایران نیایند!
ناظری گلهمند بود و نمیدانست در این سامان، بیشتر مسئولان ما از ترس میز و مقام و منصب، برای خود هزار خط قرمز فراتر از قانون رسم کردهاند، در هرجایی که شادی باشد حضور نمییابند، با هنر بیگانهاند و خلاصه دوست دارند «بیهنر» خوانده شوند تا «هنر دوست» !
این بیهنری نامسئولانه البته حامل پیام خطرناکی برای کلیت جامعه است و باید سریعا چاره شود. جامعهای که در آن، مسئولانش، برای هنر و فرهنگ اصیل و بومی آن وقت نگذاشته و آن را خطری برای حیات و بقای پست و مقام خود ببینند، البته باید بحال سرانجام این جامعه و این مدیران هراسان از ریسمان سیاه و سفید گریه کرد چراکه برای بقای میز و مقام خویش، همگان را در قامت «مار» میبینند.
من بجای همه، از برگزارکنندگان رویدادهای هنری شهرمان عذر میخواهم، شرمندهام که بیشتر مسئولان شهرم چنین بیاطلاع از قانون و حقوق شهروندی خود و مردمانشان هستند.