نگاهت را ندزد از من دلم بی تاب می گردد
شب و روزم سیاه و چشم من بی خواب می گردد
حواست نیست اما عالمی دنبال چشم توست
شده عالم خُمار تو، شراب ناب می گردد
دو چشم مست تو آخر کجا آرام خواهد شد
و تصویر رخ ماهت کجا بی قاب می گردد
برای دیدن رویت چه میزان دیر کردم من
خجالت می کشم از خود وجودم آب می گردد
تو در آغاز فروردین، و من در آذر پاییز
ببین که تیرمهرت تاکجا پرتاب می گردد ؟
غریبانه ، نجیبانه ؛ همیشه دوستت دارم
دلم تنها به لبخندی زتو شاداب می گردد
جهان، شب؛ شعرها خسته ، تمام واژه ها تاریک
فقط با نور نام تو غزل مهتاب می گردد
دلم گشته اسیر و رام آن شهباز چشم تو
دل دریایی ام نزد دلت مرداب می گردد
***
وصال تو نمی گنجد درون آرزوهایم
نگاهت را ندزد از من دلم بی تاب می گردد